رفتم یه جای دیگه که راحت و بدون سانسور بنویسم اما نمیشه
انگار تمام دردهایی که کشیدم تبدیل شدن به هویتم به وجودم.نمیتونم جای دیگه ای باشم
تو این روزا رفتم موهامو بلوند کردم و قرمز تربن رژ لب دنیا رو خریدم و قرمز تربن شال رو سرم میکنم .دیشب بعد از دو هفته دوری اومدم خونه ی بابا مامان
وقتی ب پشت فرمون میروند و من جلو کنارش نشسته بودم منظره ی رو به رو همونی بود که تو سه سالگیم دیدم تو نیسان آبی کنار مامانبزرگ مرحومم نشسته بودم و داشتیم میومدیم این خونه بیست و پنج سال از اون موقع گذشته و من هنوز درونم همونه
من میترسم و هر روز با ترسم زندگی میکنم اما کم کم دارم تبدیل میشم به آدمی که خودم نمیشناسم توی آینه نگاه میکنم و حتی ظاهرمم نمیشناسم
افسارمو دادم دست اونی که درونمه
قد شدم به شدت میخوام و باید بهش برسم
چهار روز در هفته میرم سرکار و خانم دکتر ن رو تحمل میکنم به امید روزی که بهش بگم امروز پایان راه منو توهه
یک ماه و یک هفته است که میرم کلاس زبان و میخوام زبانمو خوب کنم
میخوام ادامه تحصیل بدم
میخوام برای خودم کار کنم
میخوام تمام مدلای دنیا رو ببافم
میخوام تمام کتابهای دنیا رو بخونم
میخوام تمام سریالهای دنیا رو ببینم
میخوام پنج تا زبون بلد باشم
میخوام خودمو دنیامو جر بدم
دیروز برای اولین بار تو زندگیم فکر کردم شاید یه روزی برسه ب منو نخواد
شاید یه روزی عاشق یکی دیگه بشه
نمیدونم
پس فردا میخوام برم پارچه پلنگی بخرم و یه روبدوشامبر پلنگی درست کنم !!!
درباره این سایت